به مجنون کسی گفت که ای نیک پی! چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند؟ خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار که:ای خواجه!دستم زدامن بدار
مرا خود دلی دردمنداست و ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود
بگفت :ای وفادار فرخنده روی پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا:مبر نام من پیش دوست که حیف است نام من آنجا که اوست
(سعدی)
نظرات شما عزیزان: